زمان در تاریخ میگذرد. در طول تاریخ نظریات مختلفی پیرامون هنر و هنرمند عنوان میشود. تصور کنید در قرن ۱۶ هستید و وارد اتاقی میشوید که پیکرهای مرمرین از انسان درون آن اتاق وجود دارد و علاوه بر آن، کتابی نیز هست که پُـر از صفحات تشعیر و نگارگری است. افزون بر اینها، یک تلِ آجر و یک عینک دودی نیز روی زمین اتاق دیده میشود. اگر فردی از قرن ۱۶ را پیدا کنیم و از او پرسیم کدامیک از این موارد اثر هنری است، این انسان قرن ۱۶ بلاشک میگوید؛ مجسمه و نسخه خطی اثر هنری است. اگر از او بپرسید که آیا عینک یا تل آجر نیز میتواند اثر هنری باشد؟ بدون شک پاسخش منفی است. اما امروز اگر از منِ تحصیل کرده در رشته هنر بپرسند کدام یک از اشیاء آن اتاق اثر هنری است، من در پاسخ خواهم گفت: «هرکدام از آن اشیا میتواند اثر هنری باشد اگر...» این اگر همان چیزی است که پای نهاد را به میان میآورد.
در ورود به قرن بیستم ارزش اثر هنری از امری ذاتی، به مقولهای به نام «نهاد» انتقال داده میشود. جورج دیکی نهاد اجتماعی هنر را تعریف میکند. او میگوید: آن چیزی که یک اثر هنری را تعریف میکند بالذات در آن وجود ندارد. بلکه «نهاد» آن چیزی است که شأنیت اثر هنری را به آن میبخشد. حال چه چیزی به یک اثر هنری برچسب اثر هنری میبخشد؟ جورج دیکی پاسخ میدهد: «نهاد اجتماعی هنر». سازندگان این نهاد اجتماعی عبارتند از؛ گالریداران، مجموعهداران، منتقدین و موزهداران و سایر افرادی که در حیطه تخصصی هنر مشغول به فعالیت اند. آنها هستند که به اثر، برچسب هنری القا میکنند و بدین ترتیب، این اثر یک اثر هنری میشود. البته دیکی یک اصل دیگر را مطرح میکند: دستساز بودن؛ نه به معنای آن شیء هنری ساخته دست باشد! بلکه دست یک هنرمند شیء را انتخاب کرده باشد.
حال کمی به عقب برگردیم. به دورههایی که افراد، مجسمه و نسخه خطی را اثر هنری بلاشک میدانستند. آیا در آن زمان نهاد وجود نداشت؟ آیا ما چیزی به اسم نهاد مذهبی نداشتیم؟ آیا کلیسا نمیتوانست اسپانسر آثار هنری باشد؟ آیا میکل آنژ با وجود درگیری شدیدی که با کلیسای کاتولیک داشت، اگر در قرن ۱۳ میبود میتوانست «نمازخانه سیستین» را خلق کند؟ شاید نه! اینجاست که نقش نهاد به خوبی عیان میشود.
امروزه در دنیایی زندگی میکنیم که امر اقتصادی جزو لاینفک فعالیتهای ماست. ما به طور عجیبی با مسئلهای به نام «ارزش مالی» درگیر هستیم. اگر فردی زمان و انرژیاش را صرف کاری بدون رهاورد مالی کند، برایمان عجیب است. امروزه امر اقتصادی و در واقع «نهاد اقتصادی» در حال چرخاندن موتور حرکت جهان است. بالطبع در مورد اثر هنری هم چنین است. به نقدهایی که به چنین مسأله ای وارد است کاری ندارم اما آنچه مسلم است آن است که امروز دیگر غیرممکن است که بتوانید به اثر هنری فارغ از ارزش اقتصادی نگاه کنید. همین نگرش امکان ظهور و حضور حراجیها را به عنوان پایگاه دوم در بده بستان آثار هنری در جهان معاصر پررنگ می کند. در حال حاضر حراج بزرگ تهران، ۱۵دوره است که در حال برگزاری است؛ واکنش های مختلفی در خصوص حراج به صورت کلی و حراج تهران به صورت خاص از سوی مردم و منتقدان ابراز شده؛ اما ریشه آنکه بسیاری از مردم عامه در کشورمان ایران، با نفس حراجی به طور کلی مخالفند چیست؟ چرا همچنان بعضی ها معتقدند آثار هنری «نباید» قیمت پیدا کنند. برخی می گویند شأن اثر هنری بسیار بالاتر از آن است که قیمتی ارزش آن را تعیین کند.
شاید ریشه این امر آن باشد که ما به لحاظ فرهنگی در کشوری زندگی میکنیم که هنرمند به صورت پنهان واژه «عارف» را با خودش حمل میکند. در این فرهنگ پسزمینهای وجود دارد که میگوید هنرمند صاحب شخصیتی است که از عالم ماده بریده است. نکته دوم آن است که به لحاظ فرهنگی در فرهنگ زیسته ما ایرانی ها، هنرمند یا آرتیست بودن شغل نیست. اساسا در دایره واژگان ما ایرانیها، شغلی با عنوان «هنرمند» وجود ندارد. اینها ابتکارات و تولیدات جدید ماست. با این مقدمه باید گفت هنرمندی که بخواهد در این خاک به واسطه خلق آثار هنریاش زندگی کند و زندگی باکیفیتی نیز داشته باشد، مساله پیدا میکند؛ حتا در ۱۰۰ سال اخیر که هنر مدرن آغاز شده و هنرمند از صنعتگر جدا شده باز می بینیم که بسیاری از هنرمندان نسل اول و دوم مدرن ایران شغلی بجز هنرمندی نیز برای امرار معاش داشته اند. لذا برایمان همچنان غریب است که چطور یک آرتیست میتواند در جامعه امروزی به واسطه خلق آثار هنری زندگی کند!
هنر نه تنها میتواند شغل باشد بلکه میتواند شغل پُـر بازدهی هم باشد. میتواند تولیدات بالایی داشته باشد و حتی رهاورد مالی بالایی هم داشته باشد. در ناخودآگاه خیلی از ما اینطور نقش بسته که هنر امری لذتبخش و مربوط به لذایذ آدمی است و نمیتوان تصور کرد که آدمی از لذتهایش درآمدی حاصل کند. حال آنکه امروز در تمام جهان از این مفاهیم گذر کردهاند و این ما هستیم که باید در نوع نگاهمان تغییراتی حاصل کنیم. وقتی این تغییر در نگرش ما به هنر و هنرمندی تغییر کند آن وقت حضور مارکت هنری برای مبادله اثر هنری تغییر می کند.
مسأله بعدی نگاه عمومی به امر مجموعهداری است؛ اصولا مجموعهداری با کلکسیونری اشیاء عتیقه یکی دانسته میشود. اینکه فردی از یک هنرمند جوان اثر بخرد هنوز جانیفتاده چه برسد به اینکه امسال بخرد و پنج سال دیگر بفروشد. گویی ذهنیت جمع کردن برای لذت فردی همچنان حاکم است. به طوری که اصل مهمی که در حراجی امکان ظهور مییابد «دیده شدن و شناخته شدن اثر» است؛ یک بخش از ارزشمندی اثر هنری به واسطه معوفیت اثر حاصب می شود پس هر امری که زمینه این دیده شدن و معروفیت و مشهورشدن اثر را تقویت کند مهم است.»
انتهای پیام
0 دیدگاه