این بار عشق سردار دلها ما را پای صحبت یکی از رفقای قدیمیاش نشاند، رفیقی که هم بازرس ویژه حاج قاسم بود و هم همراه و همرزمش در جبهه جنگ سخت و نرم، سید ابراهیم یزدینژاد از روحیه مردمی سردار گفت و اینکه هوای نه تنها بچههای جنگ بلکه احوال خانواده آنها را هم جویا میشد.
سید ابراهیم یزدی نژاد متولد اردیبهشت ۱۳۳۸ و زاده شهر کرمان است، در ابتدای گفتوگو در خصوص وجه تسمیه شهرتش می گوید. رگ و ریشه اش به شهر مهریز استان یزد باز می گردد. از فروردین ۱۳۵۹ به روابط عمومی سپاه پیوست و از سال ۶۱ به طور رسمی رزمنده تیپ ۴۱ ثارالله شد. از سال ۶۹ تا ۷۶ بازرس ویژه حاج قاسم در لشگر ۴۱ ثارالله بود. آقای یزدی نژاد یک مرد تمام عیار فرهنگی است و در سال هایی که با حاج قاسم همکاری داشته در حوزه های فرهنگی و تبلیغی و رسانهای فعال بوده است. وی هفته نامه ثارالله را در سال های متمادی با مدیر مسئولی شهید سلیمانی و سردبیری خودش در شهر کرمان چاپ و توزیع کرده است.این رزمنده دفاع مقدس روایت آشنایی اش با سردار دل ها را از خرداد ۶۰ آغاز می کند و چند خاطره ناب از سلحشوری و پایمردی حبیب قصه ما در روزهای دفاع مقدس، آغاز می کند، خرده روایت هایی از مبارزه با اشرار و خدمت رسانی شهید سلیمانی در زلزله بم نیز از جمله خاطرات پر مغز این پاسدار فرهنگی است.
آوازه بچههای آموزش
فروردین سال ۱۳۵۹ وارد سپاه شدم. اسم حاج قاسم را از مرداد ۱۳۵۹ شنیدم. شهید سلیمانی از وقتی وارد سپاه شد به عنوان نیرو و مربی آموزش سلاح در پادگان قدس فعالیت می کرد. در آن ایام اسم و آوازه بچه های آموزش به گوشم خورده بود، تا اینکه سال ۶۰ با حاج قاسم آشنا شدم. خودم روحیه فرهنگی داشتم و در بخش روابط عمومی و تبلیغات سپاه فعالیت داشتم.
روی حرفش، حرف نمیآوردیم
همیشه در گعدهها ۴۰ نفر یا ۵۰ نفر از نیروها و بچه های کرمان که دور هم جمع می شدیم، در خاکریز گفتوگوهایی در خصوص مسائل نظامی، تکنیکی، تاکتیکی، دشمن شناسی، فرهنگی و سیاسی و... میان رزمندگان مطرح می شد، اما کم کم به گونه ای شد که خودمان متوجه شدیم نظرات شهید سلیمانی و طرز نگاهش متفاوت تر و کامل تر از بقیه است. همه از نیروهای جوان بودیم، اما کم کم به خودمان اجازه نمی دادیم روی حرف آقای سلیمانی حرف بیاوریم.
مکتب حاج قاسم از خاکریزهای سوسنگرد آغاز شد
من گاهی به کسانی که قصد دارند در مسیر ترویج مکتب شهید سلیمانی قدم بردارند تاکید میکنم که شهید سلیمانی را باید از سال ۶۰ در خاکریرهای کرخه و سوسنگرد تا فتح بوکمال در سوریه روایت کنید.
سلیمانی ۴۰ سال مسیری را دنبال کرد که در همه حوزه ها از جمله خودسازی موفق بود. شاید مهم ترین گوهر وجودی حاج قاسم خدا ترسی اش بود که باید این خصال نیکو در مکتب حاج قاسم نمایانده شود، کسی که سرباز بود، با این روحیه وارد جهاد اصغر و جهاد با نفس شد. او هیچ منیتی نداشت و خودنمایی نکرد و این گفتمان به طور مستمر در حیات پر از برکتش ادامه داشت.
تشکیل اولین گردان کرمانیها در سوسنگرد
نیروهای مردمی بعد از عزل بنی صدر جان گرفتند. تشکل های مردمی در اوایل آبان ۶۰ وسیع تر شد. رزمندگان و نیروهای کرمانی قول و قرار کرده بودند، در مناطق عملیاتی در یک جا متمرکز شوند. هنوز لشگر ۴۱ ثارالله شکل نگرفته بود، بچه های کرمان در منطقه افزون تر شدند. برای نخستین بار در منطقه سوسنگرد اجتماع کرمانی ها صورت گرفت و شهید سلیمانی به سرعت دو گردان را در آن جا تشکیل داد و مسئول این دو گردان شد. در میان همه کسانی که در آن جا حضور داشتند، آقای سلیمانی انسان حاذقی بود و بر همه امور تسلط داشت. عملیات طریق القدس در آذر ۶۰ در منطقه عمومی سوسنگرد به سمت منطقه بستان با مجاهدت این رزمندگان و نیروهای استان های دیگر باعث شد که منطقه وسیعی از دست دشمن آزاد شود. سپهبد سلیمانی هم در همین عملیات به شدت زخمی شد و سمت راست بدنش شانه و دست و قفسه سینه اش به شدت مجروح شده بود. با نگرانی بچه ها او را به اهواز بردند و بعد برای مداوا به بیمارستان مشهد اعزام شد.
تبلیغات با بدنی مجروح
یک دوره نقاهت کوتاه را گذراند با همان دست و بال زخمی به کرمان برگشت و با تبلیغات جمع آوری نیرو را شروع کرد، بچه های کرمان افزون شدند و طرح تیپ ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی در اسفند سال ۶۰ در منطقه شوش پایه گذاری شد.
استان های دیگر هم که نیروهای قابل اعتنایی داشتند با همان شخصیت هایی که در ابتدای جنگ حضور داشتند و اسم شان را شنیده اید و برخی شان هم شهید شدند به عنوان فرمانده هدایت نیروها را به عهده گرفتند. این سرآغاز تلاش و نماد حضور یک جوان عشایری در گام های نخست مجاهدت بود. جوانی که با سختی ها و مشکلات منطقه جنوب شرق کشور آن هم با شرایط ۵۰ سال پیش زندگی و رشد کرده بود، جوانی رنج کشیده که پایمردی و استقامت در وجودش موج می زد. او تجربه خوبی را در طول سال های مجاهدتش جذب و کسب کرد و تا پایان دفاع مقدس فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله ماند، فرمانده سپاه هفتم، فرمانده جنوب شرق کشور شد. و ماموریت هایی که به او واگذار می شد به بهترین نحو ممکن انجام می داد. در سال ۱۳۷۶ به عنوان پایه گذار کنگره عظیم سرداران و شهدای کرمان و سیستان و بلوچستان شد. او کارهای اثرگذار و ماندگاری را برای مردم منطقه انجام داد و پس از برقراری امنیت در جنوب شرق کشور، نهایتا شهریور ۷۶ توسط رهبر معظم انقلاب به فرماندهی نیرو قدس منصوب شد. این نکات را گفتم تا مخاطبان تصور نکنند این افراد از بدو تولد فرمانده بودند، بلکه این جوانان سختی هایی را به جان خریدند تا به این جا رسیدند.
قاسم لودر دزد!
در عملیات رمضان شرایط جدیدی داشتیم، نیروهای ما وارد خاک عراق شدند، البته به خاطر حمایت کشورهای غربی و استکباری، اطلاعات خوبی از وضعیت ساختاری در خصوص دشمن، در خط عملیاتی نداشتیم.
با این حال در این عملیات نیروهای ما منطقه خوبی را در پاسگاه زید را به دست آوردند با دشمن سخت جنگیدند، تیپ های هم جوار مثل تیپ امام حسین(ع) ما تا ۵ کیلومتری بصره رفتند. متاسفانه تیپ سمت راستی ما بد عمل کرد و منطقه لو رفت. نهایتا هر چه ما به سمت خرمشهر پیشروی کرده بودیم به واسطه این اتفاق، سیبل مقابل دشمن بودیم، دیگر کم مانده بود همان جا بچه های تیپ ثارالله کلا قیچی شوند. خب اگر اینچنین می شد، حادثه بدی اتفاق می افتاد. در همین موضع که دشمن آتش سنگین می ریخت. حین عملیات از سپهبد سلیمانی بیخبر شدیم، خیلی ها گفتند حاج قاسم شهید شد، برخی خبر آورند، حاج قاسم اسیر شد. بالاخره تیپ هایی که جلو رفته بود برگشتند در مواضع عقب تر و هم ردیف ما شدند، شهید سلیمانی از این فرصت استفاده کرد، هم بچه ها را از آتش نجات داد و هم خودش با یک لودر عراقی به عقب برگشت، این اقدام آن قدر برای عراقی ها سخت بود که مدت ها رادیو عراق به شهید سلیمانی می گفت: «قاسمِ لودر دزد!» البته شاید به نظر این جمله خوب نیست اما شجاعت مندی حاج قاسم را نمایش داد. بالاخره او فرمانده یک تیپ بود و نیروها همه منتظر او بودند در نهایت هم نیروها را از مهلکه در آورد و هم غنیمت جنگی گرفت.
برای عملیات والفجر ۸ آماده شده بودیم. والفجر ۸ چندین ماه کار اختفا داشت، تردد های محدود در منطقه انجام می شد تا با سخت گیری ها منطقه لو نرود و موفق هم شدند. عصر ۲۰ بهمن ۱۳۶۴، گردان ۴۱۰ غواصان ما پس از نماز مغرب بنا بود به آب بزنند، از آب راه یا همان نهر علی شیر وارد اروند شوند و پشت مواضع دشمن برسند. فاصله ما در دهانه اروند تا دشمن بالای ۱۱۰۰ متر بود. حاج قاسم پیش از عملیات برای بچه ها از مسائل مختلف جبهه گفت: این رودخانه اگر خشن شود مهارش سخت است، بنابراین باید توسل تان به بالا باشد.
شهید سلیمانی به دو ویژگی آب اشاره کرد و گفت اولا دجله و فرات مهریه حضرت زهرا(س) و اطاعت پذیری دارد. دوم اینکه شهدای کربلا نیز در جوار این آب به شهادت رسیدند. بنابراین هر جا گیر کردید چون این آب اطاعت پذیری دارد آب را به پهلوی شکسته حضرت زهرا(س) قسم بدهید. بچه ها وارد آب راه شدند، من همان موقع به همراه جانشین شان شهید میرحسینی و چند تن از رزمندگان در کنارشان بودم، یک بیسیم دستی آب بندی کرده بود و به فرمانده گردان تحویل داده دادند تا اگر گردان پشت مواضع دشمن رسید به فرمانده لشگر اطلاع دهد.
«حبیب، حبیب، احمد...»
نیروهای غواص از دهانه اروند وارد آّب شدند، هم زمان، شدت باد و طوفان شدیدی در گرفت و برخورد نخل ها در اثر ورزش تندباد و موج ها صدای وحشتناکی را ایجاد کرده بود. نگرانی در وجود شهید سلیمانی احساس می شد، ناراحت و نگران فرزندان مردم بود، از طرفی با این حال نگران اطمینان خاطر داشت این طوفان به امر الهی به نفع ما خواهد شد. ما از همه جا بی خبر بودیم، بعد از ۲ ساعت و نیم یک مرتبه بیسیم دستی حاج احمد امینی که در همین عملیات به شهادت رسید، باز شد و صدای ضعیفی روی بیسیم حاج قاسم صدا زد، «حبیب، حبیب، احمد...»
شعف و شادابی در چشمان شهید سلیمانی درخشید و رو به آب گفت: از فرمان صاحبت که حضرت زهرا(س) خیلی خوب اطاعت کردی. شهید امینی گفت با وجود این طوفان حتی یک نفر از بچه ها آسیب ندیدند. این طوفان و تهاجم اروند باعث شد دشمن خوابش ببرد چون تصورش را نمی کردند در چنین آب و هوایی ما دست به حمله بزنیم.
با موتور به خط میزد
در کربلای ۱ بالای قلاویزان ایستاده بودیم. سردار سلیمانی بارها به خط درگیری گردان ۴۱۴ رفت. یک بار سوار ترک موتور شد و دوباره به خط رفت. هر چه گفتند آتش سنگین است نرو! قبول نکرد گفت باید بروم تا به بچه های مردم سرکشی کنم.
۲۰ دقیقه نگذشته بود که موتوری که حاج قاسم را با خود به سمت خط برده بود برگشت، پرسیدیم حاجی کجاست؟ گفت: کاتیوشا خورد بعد از انفجار گرد و خاک شد، تا خودم را جمع کنم، موتورم را پیدا کنم، دیدم حاج قاسم نیست و برگشتم. ما نگران بودیم که حدود نیم ساعت بعد، شهید بینا روی بیسیم ارتباط برقرار کرد و گفت حبیب پیش ماست.
حاج قاسم می گفت: بعد از اینکه انفجار شد، با خودم گفتم تا موتور را پیدا کنم و راه بیفتیم طول می کشد، بلند شدم و توی گرد و خاک حرکت کردم و سر راه با یک وانتی به سمت خط رفتم، بقیه راه را هم پیاده به سمت شهید بینا حرکت کرده بود.
به خاطر آموزش ها و فرماندهی شهید سلیمانی یگان قدری بودیم، لشگر ثارالله متشکل از اهالی جنوب شرق کشور بود. بچه های جنوب و مرکز استان سختی کشیده بودند و به راحتی میدان را خالی نمی کردند. به عنوان نیروهای فرهنگی برنامه هایی برای رزمندگان برگزار می کردیم. حاج قاسم به همه کارهای فرهنگی که در قبل و حین و بعد عملیات انجام می دادیم، نظارت می کرد. به هیچ وجه دخالت نمی کرد و به ما اعتماد داشت، او نگاه ویژه ای به فعالیت های فرهنگی ما برای حفظ روحیه معنوی بچه های رزمنده داشت.
احترام به روحانیت می گذاشت و پیگیری می کرد تا روحانی در لشگر حضور داشته باشد. اگر روحانی ای می آمد خودش هم می نشست و به سخنانش گوش می کرد. حتی طلبه ۲ سال درس خوانده را هم تحویل می گرفت. وقتی هم روحانی دعوت می شد، نمی رفت داخل سنگر بلکه در جمع رزمندگان پای سخنرانی می نشست.
به نظر من همه این احوالات، تلاش برای رسیدن به مقام شهادت بود. در خصوص نحوه شهادتش هم می گفت کسی که عنوان مسلمانی دارد نمی خواهم من را شهید کند. به دست یک عنصر مسلمان مثل داعش و جبهه النصره نمی خواست شهید شود، سرانجام هم به دست شقی ترین افراد به شهادت رسید.
۱۲ روز از کانال خارج نشد
در کربلای ۵ شهید سلیمانی و حاج مرتضی قربانی که فرمانده لشگر ۲۵ کربلا بود، ۱۲ روز در یک کانالی در منطقه عملیاتی کربلای پنج، شهرک دوییجی و کانال ماهی در بدترین وضعیت جسمی و... از کانال بیرون نیامدند و در خط کنار بچه ها ماندند. توجه کنید ۱۲ روز مدت کمی نیست. در آن ایام اگر فرماندهان کار داشتند بیسیم می زدند تا نیروهای پشتیبانی به خط بروند، گاهی هر چه منتظر می شدیم تا حاج قاسم بیاید، خبری نمی شد، می پرسیدیم حبیب نمی آید؟ می گفتند نه! می رفتیم به خط می دیدیم روی خاک های کانال، کنار نیروی بسیجی نشسته روی زمین، حفره می کند، هم زمان فرماندهی و پشتیبانی می کند.
اگر فرمانده ای با رزمندگان و بسیجیها تندی میکرد با آن ها برخورد میکرد، میگفت بچههای مردم دست ما امانت هستند. اگر فرماندهی تعللی در پشتیبانی می کرد با آن فرمانده برخورد می کرد. حاجی خودش پا به پای نیروها در مناطق عملیاتی حضور داشت.
خیلیها را به آب و آبادانی رساند
افرادی که پول نداشتند و محروم بودند با اندک پولی دست به شرارت می زدند را برای شان فکر مدیریتی کرد. معتقد بود این افراد آب و چاه زمین ندارند باید برایشان کار ایجاد کنیم. چاه زد، آب را به سطح زمین آورد. برای اینکه امنیت را برگرداند اول زمینه و زیر ساخت را فراهم کرد و همه این افراد را مشغول کار کرد. این ابتدای کار بود، در مناطق جنوب و سیستان و بلوچستان با این انگیزه وارد می شد. تا برای آن ها کار ایجاد کند.
البته برای کسانی که حاضر نبودند کار کنند و قصد شرارات داشتند «اشداء علی الکفار» بود و به سختی با آن ها برخورد می کرد. بسیاری از این افراد و اشراری که شغل نداشتند یا فریب خورده بودند را به آب و آبادی رساند و در راستای ایجاد کار و توسعه در جنوب شرق به قدر توانش تلاش کرد.
تحصیل در رشته مدیریت دولتی
جنگ فرصت ادامه تحصیل را از جوانان نسل ما گرفت، به ندرت افرادی داشتیم که تحصیلات کلاسیک داشته باشند. اما در آن سال ها حاج قاسم تلاش کرد تا مدرسه را به جبهه بیاورد، توی خط معلمان برای تدریس می آمدند. در خط های پدافندی چون معمولا آرامش برقرار بود، دانش آموزان می توانستند درس بخوانند. شهید سلیمانی بعد از جنگ در دانشگاه باهنر مدیریت دولتی خواند. سردار دل ها مدتی مدرس دانشگاه هم بود و وصیت نامه حضرت امام و دروس دفاع مقدس را طرح درس داشت.
او یک دکترای تمام عیار نظامی بود، با وجود حضور بی شمارش در جبهه جهاد و جراحت های زیاد در تن اش برایش جانبازی ۳۵ درصد اختصاص داده بودند، اما هیچ وقت پیگیر این مسائل نبود. اما در این مسائل هواخواه بچه های رزمنده بود. برای اینکه به حقوق رزمندگان و جانبازان آسیبی نخورد، سنگ تمام می گذاشت و از هیچ کمکی دریغ نمی کرد.
یک تحلیلگر ماهر
وقتی در مجلسی برای سخنرانی حضور می یافت، شخصیت های استانی و... واقعا در گفتارش دقت می کردند تا چه کلامی از لسان این مرد خارج می شود. آیات قرآنی گفتمان دینی را بسیار عالی در سخنرانی اش ارائه می کرد. به نظر من این نشان دهنده عنایت خداوند به سپهبد سلیمانی بود. خداوند بیان و قدرت تحلیل را به شهید سلیمانی عنایت کرده بود. هر چه می گذشت و در رفت و آمد هایش به کرمان برای سخنرانی هایی که حضور می یافت، سکوت حاکم میشد همهمه و هجمه وجود نداشت. در زمان جنگ و دهه هفتاد و جلسات استانداری و دانشگاهی و... همیشه تسلطش بی نظیر بود.
در بحث برگزاری کنگره سرداران و شهیدان کرمان، یک کمیته ادبی داشتیم که اعضایش از دانشکده ادبیات بودند. جمیع اساتید و دانشجوها در کنار حاج قاسم حضور داشتند. من در آن کنگره مسئول روابط عمومی و تبلیغات بودم و فعالیت ها و اقدامات ستاد را رسانه ای می کردم. صادقانه باید عرض کنم، گاهی وقتی ایشان صحبت می کرد و راهکار می داد حرفی برای گفتن نداشتیم. گاهی مشاهده می کردم که شهید سلیمانی دانشجوهای علاقهمند را چگونه به سوی پژوهش برای شهدا و دفاع مقدس سوق می داد. بسیاری از پایان نامه ها در آن ایام در حوزه دفاع مقدس کار شد. کارهای پژوهشی خوبی در آن دوران صورت گرفت. حاج قاسم تلاش می کرد تا با هدایتگری نسل جوان و دانشجو یک محتوای علمی خوب برای آینده به یادگار بماند. محتوایی که در جامعه علمی اثرگذار و مورد قبول باشد.
سلیمانی شهید زنده
وقتی در سال ۱۳۷۶ برای ارائه گزارش فعالیت های کنگره سرداران شهید محضر حضرت آقا حضور یافتیم. حاجی ایستاد تا گزارش را ارائه کند. آقا فرمودند بفرمایید بنشینید. ایشان فضا را دوستانه کرده بودند تا راحت باشیم. شهید سلیمانی به آقا عرض کردند اگر اجازه بدهید ایستاده گزارش دهم. گزارش که تمام شد، رهبر معظم انقلاب گفتند: آقای سلیمانی! شما خودتان شهید زنده هستید. آن چه می خواستم برای اجرای کار فرهنگی در حوزه دفاع مقدس عرض کنم، دیدم همه را در تراز کارهای ماندگار انجام داده اید. موزه دفاع مقدس، همین کتاب های سرگذشت پژوهی، تصاویر کاشی شده در شهر کرمان که خیلی ها الگو گرفتند از جمله فعالیت های خوب کنگره بود.
هفته نامه ثارالله
هفته نامه ثارالله با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با تیراژ ۱۲۰۰۰ نسخه تولید می کردیم، حاج قاسم مدیر مسئول و من سردبیر این هفته نامه بودم. به من برای فعالیت های روزنامه نگاری اختیار تام داده بود، البته روی محتوا نظارت می کرد و نقد و نظرشان را می گفتند. هنوز هم آن روزنامه تولید میشود.
صل علی محمد مالک اشتر آمد
در مقاطعی از جنگ به همراه فیلمبردار، حاجی را در منطقه همراهی می کردم و کارهای بازدیدی را فیلم می گرفتم. برش هایی از همان فیلم ها نیز الان در سیمای جمهوری اسلامی پخش و در فضای مجازی دست به دست می شود. در یکی از بازدیدها حاج قاسم اورکتش را روی دوشش انداخته بود، به منطقه رسیدیم، بچه های گردان غواصان توی سرما داشتند آموزش می دیدند، وقتی متوجه شدند حاج قاسم به منطقه آمده، شور و نشاطی ایجاد شد، بسیجی ها شروع به شعار دادن کردند، شهید سلیمانی می گفت صلوات بفرستید، بسیجی ها مدام شعار می دادند، صل علی محمد(ص)، یاور رهبر آمد، صل علی محمد(ص)، مالک اشتر آمد. رزمنده ها ریختند سر حاج قاسم و بوسیدند حاجی را. حاجی می گفت نکند این شعارها را یزدی یادشان داده، اما حاج حمید شفیعی که فرمانده این گردان بود، گفت این ها عاشق شما هستند، دوستتان دارند.
وقتی نیروی بسیجی با کلی امید و انگیزه آمده آموزش ببیند تا در نهایت از آب عبور کند، وقتی می دید فرمانده لشگر خودش در منطقه حضور می یابد، نیروها روحیه می گرفتند. حاج قاسم هنگام عملیات ها در کنار بچه ها قرار می گرفت، اصلا خیلی ها در منطقه عملیاتی نمی دانستند او فرمانده لشگر است، یک وقت پشت بیسیم می گفتند «حبیب، حبیب، حبیب...» تازه نیروها متوجه می شدند که او فرمانده لشگر است که در میدان حضور یافته است.
وقتی حاج قاسم ۹۶ سرباز نیروی انتظامی را نجات داد
در روزگار مبارزه با اشرار در جنوب شرق هم تعدادی از سربازان نیروی انتظامی را اشرار ربودند. حاج قاسم، پیاده و هوایی و غیره، منطقه را قرق کرد. خواب را بر خود حرام کرد تا این سربازان را آزاد کند. البته مسئولیت اصلی سربازها با نیروی انتظامی بود، اما حاجی گفت آبروی نظام است، بچه های این مردم هستند باید آن ها را نجات دهیم. به هر طریقی بود این بچه ها را صحیح و سالم آزاد کرد. بعد از آزادسازی تمام این خانواده ها تماس می گرفتند و از حاجی تشکر کردند. این عزیزان جان شان را مدیون حاج قاسم بودند.
مثلث خدمت قاسم، احمد، حمید در فرودگاه بم
من شهید حاج احمد کاظمی را در جریان زلزله بم دیده بودم، وقتی فرمانده نیروی زمینی بود هم دو بار کرمان آمد و هنگام سرکشی از سربازان با مهربانی و عطوفت برخورد می کرد، در زلزله بم توی فرودگاه حاج احمد کاظمی و حاج قاسم در دمای زیر ۹ درجه چادر زدند و با هم مسائل را رصد می کردند. در آن ایام این دو شهید والامقام کنار برج مراقبت چادر زده بودند، هر دو شهید و سردار حمید عرب نژاد، در حال خدمت رسانی به مردم بودند.
از آقای عرب نژاد خواستند تا مجروحین را به تهران انتقال دهد، فرودگاه بم حدود ۳ کیلومتر است. این مساحت برای هواپیماهای پهن پیکر در شرایط عادی جوابگو نیست، چه برسد در آن شرایط بحرانی که زلزله آمده بود. آقای عرب نژاد با خلبانش صحبت می کرد که باید هر طور شده فرود بیاییم، امکان فرود خیلی سخت بود، به هر دو خلبان گفته بود توکلت علی الله آماده فرود باشید، فشار و سرعت را کم کنید، هر جوری هست هواپیما را روی زمین بنشانید. آن قدر این رویداد مهم و خاص بود که توی خبرگزاری های کشور و کشورهای خارجی اعلام شد یک هواپیمای ایرباس در فرودگاه بم به زمین نشست، آن روز بیش از ۴۷۰ پرواز نشست و برخاست.
آن قدر تعداد پروازها زیاد بود که حاج قاسم، تند تند بیسیم می زد یزدی بیا پتو رسید برای مردم ببر. فرودگاه را راه اندازی کردند، سه روز بعد یعنی دوشنبه حضرت آقا با پرواز مستقیم به بم آمدند و به استقبال شان رفتیم. حاجی همراهی شان کردند این ها انسان های با اراده و خدا ترسی بودند برای همین خدا هم در بزنگاه ها رحمت خود را نثارشان می کند.
خدمتی که در بحبوحه زلزله کمتر دیده شد
واقعا برقراری حمل و نقل و پرواز در فرودگاه بم، اتفاق حیاتی و مهمی بود، همه در آن کلاف سر در گم گیر کرده بودند، آن وقت فرودگاه فعال شده بود، شما تصور کنید، اگر فرودگاه راه اندازی نمی شد، چطور باید مجروحان را جا به جا می کردیم؟ یا چگونه وسیله به مردم می رساندیم؟ امداد رسانی دچار اختلال جدی می شد. این یک فاجعه می شد که مجروحان را با خودرو به کرمان ببریم و از آن جا بیماران و مجروحان را به پایتخت و جاهای دیگر بفرستیم. این خیلی سخت بود. این مسئله تسهیل نشد مگر به خاطر خلوص این بزرگواران، به نظرم روحیه دفاع مقدسی شان در راه اندازی فرودگاه بسیار مهم بود.
یوسف الهی الگوی سلیمانی
سردار دل ها نگاه ویژه ای به شهید حسین یوسف الهی داشت، این همه عارف و تحصیل کرده، این همه عالم وارسته، اما حاج قاسم تمام فکر و ذکرش این بود که مثل یوسف الهی باشد. آخر هم وصیت کرد کنار شهید حسین یوسف الهی دفن شود. او یک جوان عارف بود که شهید سلیمانی مریدش شده بود، هر جا صحبتی می شد به ویژگی های معرفتی این شهید اشاره می کرد.
احوال پرسی از ننه سکینه حتی در سوریه!
در بین مادران شهدای کرمانی ننه سکینه همیشه بیش از همه مورد توجه حاج قاسم بود، این مادر شهید در اواخر دهه چهل، دختر و شوهرش را به خاطر بیماری از دست داد، به سختی و مشقت علی تنها فرزندش را بزرگ کرد. ما همه به مادر شهید علی شفیعی می گوییم، مادر! شهید علی شفیعی داماد حاجی کیانی بود. تنها پسر ننه سکینه، فرمانده عملیاتی محور شد. حاجی توجه زیادی به این مادر داشت، خود ننه سکینه برای مان بارها گفت: قاسم از عراق تماس گرفت و گفت در کربلا به یادت هستم. ننه سکینه می گفت قاسم زنگ زد گفت سوریه ام، کربلا هستم تو برایم دعا کن. از سوریه احوالپرس این پیرزن بود.
آخرین بار سال ۹۶ به منزل مان آمد، هر سال مراسم فاطمیه مجلسی در خانه داریم، آن شب آمد و یک ساعتی در مراسم منزل ما نشست، برخی اصلا متوجه نشدند حاج قاسم آمده، وقت خداحافظی هم مثل همیشه همسر و فرزندانم را هم صدا کرد با آن ها صحبت کرد از زندگی و احوال شان پرسید.
دهه ۹۰ پدر و مادرش در قید حیات بود، خیلی به پدر و مادرش توجه داشت، دو سه تا از بچه های لشگر توی مسیر همیشه او را همراهی می کردند آن ها از ریزه کاری های رفتاری اش می توانند بیشتر برای تان بگویند.
بچههای حفاظت در مراسم های فاطمیه که هر ساله در منزلش برگزار می شد خیلی نگران بودند که نکند یک وقت انتحاری بزنند، اما حاجی اصلا سخت نمی گرفت و می گفت نترسید، حاج قاسم همیشه هر کسی می آمد دست می داد و مصافحه می کرد. می گفت به مردم سخت نگیرید.
0 دیدگاه